۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

آقاي شهردار اينقدر حاتم بخشي نكنيد ،حق .حقوقش راهم به او نداده ايد منت سر كي ميگذاريد

آقاي شهردار اينقدر حاتم بخشي نكنيد ،حق .حقوقش راهم به او نداده ايد منت سر كي ميگذاريد.(طلوعی شهردار منطقه5 دستور محمد باقر قالیباف برای رفع مشکل مسکن در شهر سنندج و بازنشستگی او را به پیرترین رفتگر شهر می‌دهد).    .چندين سال از   عبدالله  وامثال او چقدر حق خوري كرديد كه بعد از خبر از پا افتادنش تازه به فكر دادن مسكن و حقوق بازنشستگي اش ميكنيد.
 ماده 41  قانون كار  حداقل دستمزد ، در سال 90 حداقل دریافتی ماهیانه آن 400 هزار تومان( براي شيفت شب بيشتر )است،در صورتي كه عبدالله و امثال او 180 هزار تومان مي گيرند كه تفاوت آن ماهيانه 220 هزار تومان است ،كه شهرداري هر ماه از حقوق او كم مي داد، در طول يك سال مي شود دو ميليون ششصد و چهل هزار تومان ، حال در طول اين چندين سال كار او در شهرداري اگر سالي يك ميليون ميانگين به او كم داده باشيد مي شود در طول 17 سال كار او هفده ميليون /با اين مبلغ مي توانست خانه بخردو نيازي به حاتم بخشي شما نبود ، شما حق او را بامنت به عنوان هديه مي دهيد كه اگر چنين اتفاقي نمي افتاد هرگز اين كار را نمي كرديد.
 در مورد بازنشستگي او حتما شما قانون كار را بهتر مي دانيد كه :
 ماده32-قانون كار ، اگر خاتمه قرارداد كار در نتيجه كاهش تواناييهاي جسمي و فكري ناشي از كار كارگر باشد ( بنا به تشخيص كميسيون پزشكي سازمان بهداشت و درمان منطقه با معرفي شوراي اسلامي كار و يا نمايندگان قانون كارگر) كارفرما مكلف است به نسبت هر سال سابقه خدمت ، معادل دو ماه آخرين حقوق ، به وي پرداخت نمايد.
 پس بايد   دو ماه آخرين حقوق 180 هزار تومان مي شود 360 هزار تومان  كه ضرب در 17 سال كار او مي شود شش ميليون   نقد +ماهيانه حقوق  كه حق اوست و در ضمن کلیه کارفرمایان کارگاهها ی مشول قانون کار جمهوری اسلامی ایران مکلف اند بر اساس قانون تامین اجتماعی و ماده 148 قانون کار نسبت به بیمه نمودن کارگران واحد خود اقدام نمایند و در صورت استکناف با توجه به ماده 183 قانون فوق الذکر با آنها رفتار خواهد شد. پس بايد او بيمه باشد و تحت حمايت بيمه تامين اجتماعي و كليه مخارج بيمارستان او را نيز تامين اجتماعي پرداخت مي كند پس منتي نيست كه شوراي شهر نيز اعلام كرده است كه كل هزينه درمان وي را پرداخت خواهد كرد.   

 

۱۳۹۰ خرداد ۸, یکشنبه

نسرين ستوده ، شير زن ايراني در بند ،اما در آغوش يار آزاد و رها

 صبح امروز هشتم خرداد ماه، نسرين ستوده با دستبد و همراهي دو سرباز و يك زن پليس از زندان اوين به كانون وكلا آمد تا در دادگاه رسيدگي به ابطال پروانه ي وكالتش شركت كنددر اين دادگاه كه در يكي از اتاق هاي كانون وكلا برگزار شد ؛ خانم كيهاني عضو هيات رييسه كانون و چند تن از وكلا به عنوان قاضي به بررسي پرونده ابطال و يا عدم ابطال پروانه وكالت نسرين ستوده پرداختند و تصميم به برگزاري دادگاه تجديد نظر و در زماني ديگر گرفته شد.  نسرين ستوده از شهريور سال گذشته در زندان اوين دربند و به يازده سال زندان محكوم شده است . چندي پيش مراجع قضايي خواستار تعليق پروانه وكالت اين وكيل شدند اما كانون مدافعان با وارد شدن به اين حوزه مسئوليت رسيدگي به اين پرونده را برعهده گرفته است


۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

سيد مهدي موسوي ،شاعري كه شعر هايش را شاهين نجفي ترانه اعتراضي جوان ايراني مي كند.

سید مهدی موسوی متولد ۱۳۵۵ در تهران -لقب:پدر غزل پست مدرن،

      دکتر داروساز،آثار:  پر از ستاره ام اما...،  فرشته‌ها خودکشی کردند ،  اینها را فقط به خاطر شما چاپ می‌کنم ،  عروض در سه روز و پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود نه کوچولو كه در سال ۱۳۸۹ توسط شاهین نجفی به نام «شاعر تمام شده» به صورت موزیک اجرا شد و مورد استقبال زیادی واقع شد. )   از دیدگاه بعضی از منتقدین، بنیانگزار غزل پست مدرن و جنبش شاعران پیرو پست مدرنیسم در ایران است.[۱] مطرح‌ترین کتاب او «فرشته‌ها خودکشی کردند» می‌باشد که به‌صورت زیرزمینی در سال ۱۳۸۱ به چاپ رسیده و نایاب می‌باشد. نسخهٔ الکترونیکی آن در اکثر سایت‌های دانلود کتاب موجود است.[۲]
وبلاگ او از وبلاگهای پرطرفدار شعر فارسی بوده و در نظرسنجی‌های پرشین بلاگ و بلاگفا همیشه در رده‌های نخست قرار داشته است.[۳] او هم‌چنین در زمینه‌های نقد، داستان و سینما هم به فعالیت مشغول است و آثار و مقاله هایش در تعدادی از نشریات به چاپ رسیده است.
او بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران (۱۳۸۸) در حمایت از اعتراضات مردمی و جنبش سبز ایران وبلاگش را بست؛ اما بعد از شش ماه دوباره به نوشتن پرداخت. بسیاری از کتاب‌های او توسط وزارت ارشاد ایران برای چاپ در ایران نامناسب تشخیص داده شده و ممنوع می‌باشد.
یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های او ایجاد کارگاه‌های شعر و داستان در شهرهای مختلف ایران نظیر کرج، تهران، شاهرود، مشهد و... در طی سال‌های ۱۳۷۶ تا سال 1388 بوده است، وی کارگاه های خود را در اعتراض به جریان توقیف کتابش «پرنده ی کوچولو نه پرنده بود نه کوچولو» در نمایشگاه کتاب سال 1389 تعطیل نمود. از شاگردان مطرح او می توان به محمد حسینی مقدم، فاطمه اختصاری اشاره نمود. هم‌چنین او در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۷ سردبیری نشریهٔ «همین فردا بود» (نشریهٔ تخصصی غزل پست مدرن) را به عهده داشت که با استقبال خوبی روبه‌رو شده اما پس از انتخابات لغو مجوز شد.[۴]
جریان «غزل پست مدرن» و شعرهای او، در بین اساتید ادبیات، طرفداران و مخالفین زیادی دارد. اساتیدی نظیر محمد علی بهمنی از حامیان این جریان [۵] و بعضی دیگر مانند علی باباچاهی از مخالفان آن می‌باشند.[۶] برگزاری «جشنواره غزل پست مدرن» که با حمایت و نظارت «مهدی موسوی» صورت گرفت در سال ۱۳۸۶ بازتاب‌های مثبت و منفی در رسانه‌های مختلف داشت. بسیاری از آثار برگزیده این جشنواره بعدها به‌صورت زیرزمینی در مجموعه ای تحت عنوان «گریه روی شانه‌های تخم مرغ» منتشر شد.[۷]
در سال ۱۳۸۹ وبلاگ او با نام «غزل پست مدرن و» ابتدا فیلتر و سپس با حکم قضایی مسدود شد. بعد از چند مرحله فیلترینگ بالاخره در آدرسی جدید وبلاگی با همین نام ایجاد کرد که به صورت پیوسته هر جمعه به روز می شود.
   

   منبع:ويكيپديا

۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

واقعا الان بايد بگيم كه ، مملكت داريم ؟

تو ژاپن سالمنداش مي آيند و براي اينكه جوانانشان زنده بمونند داوطلب مي شوند براي   انجام خطرناکترین عملیات به منظور بستن نیروگاه هسته ای فوکوشیما ،تو ايران از جوانانش مي خواهند ثبت نام كنند براي عمليات استشهادي  براي زنده نگه داشتن  فسيل هاي مثل جنتي و غيره ...
"عماریون"- با توجه با استراتژی 5 مرحله ای حزب الله برای آزاد سازی سرزمینهای اسلامی به خصوص بحرین مظلوم، ثبت نام از حاضران برای عملیات استشهادی از طریق این سایت انجام می شود.
در قسمت نظرات کاربران همین خبر؛ نام و نام خانوادگی و همچنین شماره تلفن همراه خود را وارد نمایید تا برای مراحل بعد با شما تماس گرفته شود.

http://www.ammariyon.ir/fa/pages/?cid=10869

http://www.voanews.com/persian/news/Japan_Fukushima-2011-05-26-122645889.html 
  

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

(مموتی جوک گفت بعد پالايشگاه منفجر شد ):آماده ایم صنایع نفتی همه کشورهای اسلامی را نوسازی کنیم

مموتی جوک گفت بعد پالايشگاه منفجر شد:آماده ایم صنایع نفتی همه کشورهای اسلامی را نوسازی كنيم .وي خطاب به ملت‌هاي منطقه و شمال آفريقا گفت: من به ملت‌هاي منطقه شمال آفريقا در هر جاي جهان مي‌گويم كه اگر آمريكا و دوستانش خواستند به شما وامي بدهند و به اقتصاد شما كمك كنند اما شرط‌هاي سياسي براي اين كار براي شما گذاشتند ملت ايران اعلام آمادگي مي‌كند كه تمام دستاوردهاي علمي، صنعتي و كشاورزي خود را بدون هيچ‌گونه درخواست سياسي و با شرايط آسان در اختيار شما قرار دهد.

روز مادر، بر مادران نداهاي ايران ،سهرابهاي ايران ،مجيد توكلي هاي ايران ،و بر تمامي مادران سبز ايران مبارك

مادرم اكنون كه زنده اي تورا دوست مي دارم و روزت را تبريك مي گويم و افتخار  مي كنم به اين جوانه هاي سبز كه رويانديد

۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

پيشنهادي به خانواده محترم ناصر حجازي ،به دوستداران ناصر حجازي ،و تمام دوستداران اين آزاد مرد ايران

پيشنهاد مي كنم كه از طرف خانواده حجازي اعلام شود كه لطفا هيچگونه تاج گل ،سبد گل يا بنر هاي  يا پارچه نويسي هاي متنوع را از امروز انجام ندهند و به جاي اين مبلغ فوق را به يك حساب معتبر براي  انسانهاي سرطاني و كساني كه مانند ناصر با اين بيماري دست و پنجه نرم مي كنند ولي توان مالي خوبي براي درمان و يا مراقبت ندارند، ريخته شود و مطمئنا اين كار روح اين بزرگ مرد ايران را كه همپاي زنده ياد تختي است را شاد و طلب آمرزش دهد .
 هر يك تاج گل در ايران متعادل بين صد تا پانصد هزار تومان است و هر بنر تسليت هم بين صد تا دويست هزار تومان است و خوب مي دانيم كه دوستداران ناصر بسيار زيادنند و براي عرض ادب حتما درمراسم خاكسپاري و ختم و بزرگ داشت چندين نوبت زحمت  مي كشند  ولي با اين كار نيكو، انسانيت به هم نوع بيمار ناصر است . روحش شاد يادش گرامي در قلب هر ايراني آزاده

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

چقدر اين جريان انحرافي سوسول اند (خودكشي عباس اميري فرد در زندان ) زندان و استقامت زندان را از او ياد بگيريد (شرف آل قلم)

  سایت جوان نزدیک به سپاه: يكي از اعضا  جريان انحرافي با پارچ پلاستيكي چاقو درست كرده و اقدام به خودكشي كرده است.
 ا شما چقدر سوسوليد زندان كه بچه بازي نيست مگر چي شده ، روزي دو نوبت تسمه به كف پات زدند ،با باتوم بهت تجاوز كردند ،خانوادهات رو تحقير و اذيت كردند ، زن وبچه ات رو كشاندن تا درب زندان وبهشون گفتند نمي شه ببيندش ، ناخن هاي دستتو كشيدند ، واداردت كردند در كاسه توالت اعتراف كني ،به بيضه هات ضربه زدند كه بيهوش شدي ،تو سلول يك متر در يك مترونيم چند ماه نگرد داشتند ،چند با ر چشم بسته بردنت پاي چوبه دار و صندلي گذاشتند زير پات ،خوابندن روي زمين و صندلي گذاشتن روي بدنت و نشستند رويش ، يا ... شايد هم كارهاي كه با ديگر زندانيان نمي كنند با شما كردند . يك مقدار استقامت رو از مجيد توكلي ها ، از احمد زيد آبادي  شرف آل قلم ، از سحر خيز ها ، از زنان در زندان نسرين ستوده ها ، بهاره هدايت ها ، شبنم مدد زاده ها و... ياد بگير استقامت يعني شش ماه در انفرادي و استوار بودن ،استقامت يعني دو سال خانواده ات را نديدن و هر ماه پنج دقيقه تلفني صحبت كردن ... تو كه اينقدر بي طاقتي چرا در محفل عاشقان مي رقصي   زندان را از كساني ياد بگير كه از سر بريده نمي ترسند 
ما را ز سر بريده مي ترساني / گر ما ز سر بريده مي ترسيديم / در محفل عاشقان نمي رقصيديم 

احمدي نژاد بوتاكس بر روي صورت تزريق كرده است

 بعد از تزريق
                                 
بوتاكس ، تزریق مقدار کمی از این ماده به طور مستقیم در ماهیچه، فعالیت ماهیچه را کم کرده و خطوطی را که نتیجه پرکاری آن روی صورت به وجود می‌آید، از بین می‌برد. درنتیجه صورت جوان‌تر، صاف‌تر و شاداب‌تر به نظر می‌رسد.
 قبل از تزريق


۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

عكس يادگاري مير حسين موسوي با استاد شجريان و جمعي از هنرورزان ونخبگان ايران

آيا مشائي درصفحه شطرنج ايران مي ماند يا مي گريزد و دركشور ديگري شطرنج بازي مي كند؟

با توجه به اينكه 
معاون احمدی نژاد(بقایی) به ۴ سال انفصال از مسئولیت محکوم شد( وی تا این لحظه حاضر نشده است که این حکم را اجرا کند و به دنبال برگرداندن آن در دیوان عدالت اداری است.  )ودر همين روز 
انهدام شبکه جاسوسی وابسته به سیا/ بازداشت 30 جاسوس آمریکایی وباز در اين ايام  مصباح یزدی: مشایی صدبرابر خطرناکتر از موسوی و کروبی است (  تنها افراد اندكي هستند كه چشم تيزبيني دارند، خطر را مي‌بينند، آينده‌اش را درك و ارزيابي مي‌كنند و طبعاً حساسيت نشان مي‌دهند اما غالباً با چنين افرادي رفتارهاي نامهربانانه مي‌شود و اين نامهرباني‌ها نه تنها از سوي دشمنان بلكه گاهي اوقات از طرف دوستان نيز ديده مي‌شود كه جاي تعجب دارد. )وباز   روزنامه مشایی: فشار شدیدی برای بازداشت مشایی وارد شده است  ( انصار حزب الله کل کشور در آخرین شماره تریبون رسمی خود از دستگاه های امنیتی بالاخص وزرات اطلاعات درخواست کرد که هر چه سریعتر مشائی را به دلیل اتهامات مالی و عقیدتی دستگیر کنید. )   يا فرماندهان سپاه: تیم احمدی‌نژاد٬ تیمی «فاسد، شیاد، قدرت‌گرا و شیطانی» است   ويا مصلحی : مقابله با " جریان انحرافی" در دستور کار وزارت اطلاعات قرار گرفت  ( جوان‌آنلاين طي تحليلي به ناكامي جريان انحرافي در سواستفاده از بيت‌المال پرداخت و نوشت: "مدعي العموم به بررسي مفاسد اقتصادي جريان انحرافي مي‌پردازد " اين جمله‌اي بود كه عباس جعفري‌دولت‌آبادي دادستان تهران به زبان آورد تا از عزم دستگاه قضايي براي برخورد با عوامل جريان انحرافي كه متهم به فساد اقتصادي هستند   ) واينكه اين جريان هرروز تنگتر مي شود ودر اين هنگام يا مشائي و هم پيمانش مي دانند كه همه اين ها گذراست و راه خود را پيش مي روند وخود بهتر مي دانند كه چه اتفاقي قرار است كه انجام شود  تیم خامنه‌ای: حامیان احمدی‌نژاد پیش بینی کرده‌اند در چند ماه آینده یا خامنه‌ای می‌‌میرد یا امام زمان ظهور می‌کند . یكی از سران جریان انحرافی به برخی نزدیكان خود گفته است به زودی اتفاق مهمی رخ خواهد داد كه روند حوادث را در كشور به سود این جریان تغییر خواهد داد، ظاهرا وی این خبر را از منابع خاص و متصل به غیب خود به دست آورده است. برخی شعر مشهور امام خمینی "سالها می گذرد حادثه ها می آید/ انتظار فرج از نیمه خرداد كشم" را هم در این راستا ارزیابی می كند.  
 يا پيش بيني اين عكس العمل متقابل تيم رهبري را نداشتند و مهره شطرنج را بيهوده تكان مي دهند و آن حريف  شطرنج باز را كوچك شمردند كه در هر دو مورد تا بحال باخته اند و فقط اميد به وزيري دارند كه همه جا مي تواند برود وهمه كار مي تواند انجام دهد ولي واي به روزي كه وزير در بين مهرهاي خود گير بيفتد و فقط يك راه بيشتر نداشته باشد و آن فرار از براي حفظ خود نه حفظ شان شطرنج باز . 
برخي منابع خبر از اين مي دهد كه يكي از نزدیکان مشایی به همراه اطلاعاتی گسترده ای از جزئیات انتخابات هم اکنون از ایران خارج شده است و به محض دستگیری مشایی این اطلاعات بر روی اینترنت قرار خواهد گرفت. با بازداشت  مشایی قصد دارد بزودی ماجرای تقلب گسترده در انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم که در 22 خرداد سال 1388 برگزار شده است را برملا خواهند کرد.  

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

مسئولين بخوانند و از شرم بميرند كه جزء مرگ چيزي برازنده شان نيست


هرچه بر تعداد ماه‌های بدون حقوق افزوده شود، او بیشتر فرو می‌رود تا به یازده ماه برسد، كه كارگر كنف كار رسیده بود: «یك وقت‌هایی در را كه باز می‌كردم میدیدم جلو در ایستاده. خجالت می‌كشید در بزند و داخل بشود. صبح‌ها كه می‌رفت دنبال حق و حقوقش می‌گفت: انشاالله امروز می‌شود. بعدازظهر دست خالی برمی‌گشت و جلوی در می‌ایستاد.»
همسر حسنی زن چهل ساله‌ای است كه چشم‌هایش از اشك سه روزه متورم شده و بین جملاتش سكوت می‌كند. آن چنان كه من و دو فرزندش صدای نفس‌های هم را بشنویم. «به شما گفتند صبحی كه... كه شوهرم فوت كرد، همه‌ دستگاه‌های كارخانه را برده بودند؟ نمی‌توانست از راه به خانه برگردد چون ما خانه را... همین اتاق دوازده متری كه نشسته‌ایم را به نهضت سوادآموزی اجاره داده‌ایم. ماهی پانزده هزار تومان... سیب‌زمینی كیلویی ششصدتومان است. خبر دارید؟ ساعت دو بود كه خبر دادند. توی مزرعه مردم داشتم كارگری می‌كردم، دخترم هم امتحان داشت. خبردادند كه بیا شوهرت حالش به هم خورده و بیمارستان است.
وقتی رفتم جنازه‌اش را توی پزشكی قانونی نشانم دادند. پسرم هم سرباز است. نبود. دیروز آمد.» پسر بزرگش كنار من نشسته ‌است: «مجبور شدم بروم سربازی. اگر نمی‌رفتم شاید اینطور نمی‌شد. ماهی پنج ـ شش هزارتومان حقوق سربازی را هم برای پدرم می‌فرستادم. هشت ماه بود كه مرخصی نیامده بودم. از بعد آموزشی تا حالا توی پادگان می‌خوابیدم. پول كرایه ماشین نداشتم كه بیایم مرخصی. ‌شنبه خبرم كردند بیا پدرت مرده.»
 حرف‌های مهران حسنی را مادرش ادامه می‌دهد: «دانشگاه دولتی قبول شد اما نرفت. همه‌ی مردم آرزو دارند. ما آرزو نداریم؟ چون پول نداریم... من و پدرش آرزو نداشتیم؟ به جای دانشگاه رفت بازار فرش فروش‌ها، فرش جابه‌‏جا می‌كرد. حمالی.»
وقتی مادرش حرف میزند سرش پایین است. باز به یكی از سكوت‌های ویران كننده مادرش رسیده‌ایم. نگاهش می‌كنم شاید او حرفی بزند: «گفتم اگر بروم دانشگاه لباس پوشیدنش فرق می‌كند، كتاب بخواهم بخرم، زندگی در تهران... همه اینها خرج است. با همین لباس‌ها، توی همین شرایط می‌شود كارگری كرد اما دانشگاه زمین تا آسمان فرق می‌كند.
گفتم اگر بروم طاقت نمی‌آورم. لااقل كار كنم كه كمك حال پدرم باشم. توی بازار، فرش را روی دوشم جا به جا می‌كردم. هر جوانی غرور دارد بالاخره. ولی دیدم به هر حال همچین چیزی برایم پیش آمده. باید بروم. چند ماه كه كار كردم، دیدم حقوق این كار كه تأثیری ندارد. بیست هزار تومان. حتی پولی كه برای نان خوردن قرض می‌گرفتیم هم نمی‌شد. گفتم لااقل بروم سربازی برگردم یك كاری پیدا كنم. بدون كارت پایان خدمت می‌شدم سرباز فراری، كاری به من نمی‌دادند كه... جامعه چه می‌فهمد سربازی نرفتن من از سر خوشی نیست. به نسبت كاری كه قبل می‌كردم، سربازی برایم كاری نبود. اما شبیه اینكه من را اسیر گرفته باشند و ببینم پدر و مادر و خواهرم توی بدبختی دست و پا می‌زنند... می‌دانستم آخرش یك اتفاقی می‌افتد.»
از مهران حسنی می‌پرسم این وضع از چه زمانی شروع شد، می‌‏گوید: «تا سال هشتاد و دو كارخانه در دست دولت بود. تولید آنقدر بالا بود كه گاهی پیش می‌آمد برای هر كارگر در ماه دویست و چهل ساعت اضافه كاری بزنند. یعنی به‌اندازه‌ زمان كار قانونی‌شان از آنها كار می‌خواستند تا كارخانه تولید داشته باشد. اما سال هشتاد و دو كارخانه را به بخش خصوصی واگذار كردند. كارخانه را مفت به یكی از اطرافیانشان... همین‌هایی كه توی حكومت نفوذ دارند فروختند.
صاحب كارخانه هم از ابتدا نمی‌خواست تولید كند. به هرحال یك سرمایه‌ای را مجانی در اختیارش قرار داده بودند. او می‌خواست هر طوری شده از شر كارگرها خلاص بشود و این سرمایه را با كاسبی زیاد كند. اهل تولید نبود. از آن وقت به بعد كارخانه دیگر سرپا نشد. مواد اولیه تولید را به كارخانه نمی‌آورد. بعد از چند ماه سرویس رفت و برگشت كارگران را هم قطع كرد تا آنها ناامید بشوند و سراغ كارشان نروند و او با خیال راحت اخراجشان كند. كارگران كه آخر ماه برای گرفتن حقوق می‌رفتند، می‌گفت نداریم، ماه بعد. می‌دانست كه آنها غیر از خرج زندگی و خورد و خوراك خانواده و اجاره خانه و... باید ماهی سی ـ چهل هزار تومان هم كرایه ماشین بدهند.
می‌خواست كم‌بیاورند و بازخرید بشوند و او كارخانه را تمام و كمال صاحب بشود. صاحب كارخانه می‌گفت با همین وضع تولید و بدون سرویس و حقوق اگر كارگری به سركارش نیاید و كارت نزند برایش غیبت محسوب می‌شود.
كارگران هم از ترس اخراج می‌رفتند. هر چهار ماه یك بار حدود پنجاه هزار تومان حقوق می‌داد... پول كرایه‌ ماشین كارگران هم نمی‌شد.» ، «حتی سی هزار تومان هم بابت چهار ماه داده بودند.» این را مادرش می‌گوید و مهران حسنی ادامه می‌دهد: «صاحب كارخانه هركاری می‌كرد تا كارگران را نا امید كند. تا سال هشتاد و سه كه برف وحشتناكی در گیلان آمد و خیلی از واحدهای تولیدی رشت را نابود كرد اما كنف كار هیچ آسیبی ندید.
مأموران بیمه و استانداری تأیید كردند كه این كارخانه آسیبی ندیده و حتی تا پانزده روز بعد از برف هم كارخانه به همان وضع كجدار و مریز تولید داشت.
 كارگران به سر كار می‌رفتند، اما صاحب كارخانه بعد از پانزده روز یادش افتاد كه كارخانه را تعطیل كند. به خاطر همان برف، هشتادوهشت میلیون تومان از دولت وام بلاعوض گرفت، اما كارخانه را تعطیل كرد.
از آن به بعد پدرم و باقی كارگران كنف‌كار تحت پوشش بیمه بیكاری قرار گرفتند. تا شانزده ماه، ماهی صدوبیست هزارتومان میگرفتند اما هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. بعد همان بیمه را هم قطع كردند. این ماه دوازدهم است كه پدرم هیچ حقوقی نگرفته بود.
كارخانه و ابزار تولید سالم بودند و در زمان دولتی با همین ابزار هر كارگر دو شیفت كار می‌كرد، اما كارخانه در زمان بخش خصوصی راه نمی‌افتاد. كارگران هر روز به استانداری می‌رفتند، استانداری می‌گفت بروید صنایع، صنایع می‌گفت بروید تهران، صنایع تهران می‌گفت به ما مربوط نیست بروید ریاست‌جمهوری، دفتر ریاست جمهوری می‌گفت اصلا خبر نداریم بروید استانداری گیلان.
كارگران را سرمی‌دواندند. خسته‌شان می‌كردند. همه‌ی نهادها با هم هماهنگ بودند تا كارگر را عاجز كنند.» همسر مرحوم حسنی سخن پسرش را قطع میكند تا از تلاشی دیگر بگوید: «وقتی بیمه ی بیكاری را هم قطع كردند و ما كاملا درآمدمان نابود شد، دیدم هیچ نهادی جواب ما را نمی‌دهد. نامه‌ای برای حاج آقا قربانی (نماینده ی ولی فقیه در استان گیلان) نوشتم و وضع خانواده‌ام را توضیح دادم. كه شوهرم چند ماه حقوق نگرفته، كه پسرم سرباز است، كه دخترم بچه مدرسه‌ای است، كه خودم صبح تا غروب توی مزرعه ی مردم كار می‌كنم اما حتی نمی‌توانیم شكم‌مان را سیر كنیم. نوشتم كه ما از شما صدقه نمی‌خواهیم، فقط كار شوهرم را به او برگردانید و ما با همان حقوق بخور و نمیر سر می‌كنیم و توقع دیگری هم نداریم. خودم نامه را بردم دفتر حاج آقا. خودش هم بود. شرایطمان را برایش توضیح دادم.
 گفتم ما از خانواده‌كارگری هستیم و حالا شرایطمان این‌طور شده است. از حاج آقا خواهش كردم كه یك كاری بكند. یك توصیه‌ای چیزی. گفتم لااقل یك راهی به ما نشان بدهد. اما گفت به ما مربوط نمی‌شود. مشكل از استانداری است. همین.»
مهران حسنی می‌گوید: «پدرم وقتی كار می‌كرد خیلی سرحال و سرزنده بود. قبل از سال هشتاد و دو... حتی وقتی دوبرابر ساعت قانونی اضافه كاری می‌ایستاد... ساعت چهار صبح از خانه خارج می‌شد و تا ده و نیم شب كار می‌كرد. به خانه كه می‌رسید شامش را می‌خورد و تا دوازده ـ یك با ما شوخی می‌كرد و بلند می‌خندید.
در روز بیشتر از سه ـ چهار ساعت نمی‌خوابید ولی خوشحال بود. اما از وقتی كارخانه را به بخش خصوصی واگذار كردند و صاحبش تعطیل كرد و بعد بیمه ی بیكاری و بعد یازده ماه بدون حقوق، دیگر رمقی برایش نماند.
صبح ساعت هشت میرفت استانداری یا نهادهای دیگر و ساعت دو بعدازظهر برمی‌گشت، ولی آنقدر خسته و كسل بود كه... وقتی روزی شانزده ـ هفده ساعت كار می‌كرد اینقدر خسته ندیده بودمش.»

درباره‌ی روزهای آخر زندگی مرحوم حسنی می‌پرسم. پسرش پاسخ می‌دهد: «روز پنجشنبه از پادگان با پدرم صحبت كردم. از پشت تلفن معلوم بود كه حالش بد است. بریده بود انگار. می‌گفت مادرت صبح تا غروب توی مزرعه ی مردم كار می‌كند، من هم هر روز میروم استانداری اما هیچ كس به ما جوابی نمی‌دهد. می‌گفت كار تمام است... هیچ كسی به داد ما نمی‌رسد.
گفت دفترچه‌های تأمین اجتماعی یازده ماه است كه تمدید نشده. اگر خواهرت مریض بشود كجا ببرمش؟ بعد گفت: من چه كار كنم با چهل و هشت سال سن؟ زمین دارم كه كشاورزی كنم؟ دیگر كجا كار كنم؟ به جوان‌ها كار نمیدهند، به من كار می‌دهند؟ هی می‌گفت من چه كار كنم از این به بعد؟»
همسر مرحوم حسنی می‌گوید: «اواخر دائم توی فكر بود. وقتی از تجمع جلوی استانداری یا نهادهای دیگر می‌آمد خانه خجالت می‌كشید زنگ بزند و دست خالی بیاید داخل خانه. جلوی در می‌ایستاد تا یك وقتی من در را كه باز می‌كردم میدیدم سرش را زیر می‌اندازد و داخل می‌شود. توی خانه هم یك گوشه‌ای می‌نشست و حرف نمی‌زد. می‌شد چهل و هشت ساعت بدون یك كلمه حرف، ساكت یك گوشه بنشیند. وقتی می‌خواست بیرون برود عمدا راهش را دور می‌كرد. به جای آنكه از جاده‌ی اصلی برود می‌انداخت توی بیابانی و... از جمع بریده بود. دائم توی خودش بود.»

حرف‌های همسر حسن حسنی من را به یاد كارگر دیگری، كیلومترها دورتر از رشت می‌اندازد. مرحوم "قلی‌زاده" كارگر معدن قلعه‌زری بیرجند هم چند روز پیش از خودسوزی دقیقا چنین حالی داشت.
 او هم هفده ماه حقوق نگرفته بود و هر روز برای دادž2;واهی و گرفتن حقش به نهادهای دولتی می‌رفت تا در نهایت ناامید شد و خود را كشت.
 سال گذشته كه برای تهیه‌ی گزارشی از خودسوزی او به روستای فدشك رفته بودم، همسر قلی‌زاده درباره‌ی حال و روز شوهرش پیش از مرگ گفت: «هر بار كه می‌رفت معدن یا تأمین اجتماعی و جوابش می‌كردند و حقوقش را نمی‌دادند می‌آمد و چند ساعتی توی خانه می‌نشست و به یك جا خیره می‌شد.
با هیچكس حرف نمی‌زد. بعد از خانه بیرون می‌رفت. وقتی می‌پرسیدم كجا می‌روی؟ میگفت: توی بیابان. همینطور بی‌جهت  راه می‌رفت و شب می‌آمد خانه.»
اينان انسانهاي شريفي هستند كه به لحظه‌ای می‌رسند كه تصور و امید زندگی بهتر در این دنیا یا دنیایی دیگر را با خلاص شدن فوری از شر زندگی تاخت می‌زند.   
                                                                                                                منبع:ايلنا 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

جنبش سبز هنوز زنده است چون، من زنده ام ،و درزير پوست جامعه قرار گرفته ام ، من يك كارگر،كارمند ،دانشجو ،استاد ،زن خانه دار،ارتشي ،راننده تاكسي ،موتور سوار مسافركش،دانش آموز ،معلم، ويك ايراني هستم.

باز هم ميگوئيم كه

دشمن واقعی جنبش سبز فرد نیست ..بلکه خود نظام است و حاكميت بداند كه جنبش سبز از بين نرفته است.جنبش سبز به دور از گرايشات سياسي حال ايران به راه و هدف خود مي انديشد و هيچ حادثه اي را  از حاكميت (عزل ويا تعيين وزير و يا دعواي قدرت بيشتر در حاكميت) ويا ضدحاكميت (مجاهدين خلق و حواشي آنان ) مهمتر از هدفهاي ترسيم شده خود نمي بيند .جنبش سبز ،  قانون اساسی نظام استبداد  را فاقد چنین ظرفیتي ميداند كه بخواهد حقوق از دست رفته مردم را اجرا كند.مطالبات  امروز ما .. مطالبات حد اکثری است .. دیگر هیچ لزومی ندارد که برای بدست آوردن حقوق طبیعی خود به کسی باج بدهیم .. یا آن را گدائی کنیم  ..  

جنبش سبز مي داند كه ملت ما  این قدرت را دارد .. که با اتکا به یک نظام دمکراتیک ،  که مبنای آن قوانین اساسی دمکراتیک است ، مطالبات حداکثری خود را در صدر برنامه اجرائی نظام منتخب آینده قرار بدهد
شعارهائی که علیه فرد دیکتاتور .. یا شخصیت های منفور نظام استبداد به کار می رود ، بيانگر اين است كه ، دشمن واقعی ما  فرد نیست .. دشمن واقعی ما  یک نظام فکری است که منشاء آن ،  تفکر قبیله ای یا پدر سالاری است که با اتکاء به قوانین استبدادی خود ، انحصار قدرت را در پی می آورد .. این همان نظامی است که تمایل دارد به جای همه  و برای همه تصمیم بگیرد ، همان نظامی که قرن هاست در این کشور استقرار یافته .. و در هر دوره ای از تاریخ سیاسی ایران ، استبداد سیاسی را در پوششی جدید به ارمغان آورده ، استبدادی که دست ملت را از تعیین سرنوشت خود کوتاه نموده  ...جنبش سبز برای در هم شکستن  چنین تفکری .. در شعارهای سیاسی  خود ، قوانین استبداد را هدف می گیرد و بر روی برگزاری رفراندوم عمومی برای تغییر بنیادی قانون اساسی و جایگزین نمودن قوانین جدید مبتنی بر قوانين دموكراتيك واعلامیه جهانی حقوق بشر تکیه می کند .جنبش با اتکاء به مکانیزم رفراندوم عمومی برای تغییر بنیادی قوانین اساسی کشور ، در واقع موجودیت نظام استبداد را هدف می گیرد.
حال اين سوال پيش مي آيد كه چرا همه جا می گوئیم رفراندوم برای تغییر قانون اساسی کشور .. اگر معتقدیم که  نتیجه رفراندوم به تغییر نظام می انجامد ، چرا مبنای رفراندوم را بر تغییر نظام نمی گذاریم ؟
می خواهیم اشتباهی را که در انقلاب 57 مرتکب شده ایم جبران  کنیم .. می خواهیم این تجربه را به کار بگیریم  که با تمرکز جنبش  بر روی تغییر بنیادی قوانین اساسی ، ملت ما .. فرصت کافی  برای شناخت حقوق اساسی  خود را بدست آورد .. و دستیابی به این حقوق را در اولویت اهداف جنبش قرار بدهد .. حقوقی که قرار بود با انقلاب 57 به دست بیاید .. اما پایمال گردید .. حقوق طبیعی هر انسان برای داشتن زندگی مناسب ، مسکن مناسب ، امنیت شغلی ، فرصت های سالم برای رشد و موفقیت اجتماعی ، آزادی  و عدالت اجتماعی.
جنبش سبز  هیچ برنامه ای  برای تامین اسلحه ، انبار آن و توزیع آن در میان مردم ندارد  ، ما هر نوع خشونتی را به هر بهانه ای  که باشد نفی می کنیم .. اما در عین حال هشدار می دهیم  که روش های خشونت آمیز  نظام استبداد  تنها به   افروختن آتش خشم ملت  می انجامد. واقعیت این است که بخش عمده ای از نیرو های نظامی کشور ، فرزندان ملت هستند .. و اگر قرار باشد که  مصافی صورت بگیرد  ، این نیروها  عاقبت   در  صفوف ملت  جای  خواهند  گرفت.
   تا مادامی که اصلاح طلبان ، ضرورت  تغییر بنیادی قوانین اساسی کشور به قوانين دموكراسي مردم و جایگزین شدن مرجعیت اعلامیه جهانی حقوق بشرو حاكميت مردم بر مردم  در قوانین اساسی جدید  را نپذیرند .. طبیعتا بخشی از نظام استبداد محسوب می شوند .
  آيا مي شود هم نظام استبداد را حفظ کند و هم مطالبات مردم را از این نظام بگیرد ؟  آیا می توانند  برگزاری رفراندم عمومی ملت را حتی اگر به تغییر نظام موجود بیانجامد تحمل کنند ؟
 پس زهي خيال باطل كه جنبش سبز مرده است. 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

در مملكت امام زمان خلخال از پا در آوردن كه چيزي نيست، ناخن از انگشتان دست بيرون ميكشند

در مملكت امام زمان همه چيز ممكن است .از ناخن كشيدن زن زنداني ( پدر شبنم مددزاده مي‌گويد ناخن چند زنداني سياسي زن در زندان قرچك را کشيده‌اند ، تا لواط با مرد : مهدي محموديان /هر کسي کمي زيبايي داشته باشد به زور مورد لواط قرارمي گيريد در مملكت امام زمان اگر يكي از بچه هايت را كشتند بايد ساكت باشي وگرنه آن يكي را هم مي كشند : سينا آرامي و تهديد خانواده به كشتن فرزند ديگر. در مملكت امام زمان آزادي شخصي كه بي گناه است باعث خوشحالي (محمد نوري زاد)و آزاد بودن گناهكار (سعيد مرتضوي)باعث ... ،در مملكت امام زمان مردم كشوري  (بحرين)برادر هاي زير ستم هستند ومردم ستمديده(سوريه )اوباش ترويسم ،در مملكت امام زمان بيمار در بيابان رها مي شود و بيمارستاني در كشور ديگر ساخته ،در مملكت امام زمان بچه ها در كپر درس مي خوانند و كساني ادعائي مدرك اكسفورد را دارند ،در مملكت امام زمان بزور جوان را وادار به مننژيت گرفتن مي كنند كه اگر كشتند دليل باشد ،در مملكت امام زمان دانشجو از بالاي ساختمان پرتاب مي كنند كه نزرشان مورد قبول باشد ، در مملكت امام زمان دزد سر بلند اتومبيل مي خرد و فقير سر افكنده از ناتواني خريد يك كيلو ميوه ،در مملكت امام زمان هنرمند بين المللي را حبس مي كنند و به چماق دار سوبسيد ساخت اثر هنري را مي دهند،مملكت امام زمان خود در كاخ هستند و به مردم وعده بهشت را مي دهند ، در مملكت امام زمان  فرزندان خود را به بلاد كفر مي فرستند وخود شعار مرگ بر ...را ترويج مي دهند ، در مملكت امام زمان فقير را ضعيف و غني را توانا مي دانند ،در مملكت امام زمان خود برج مي سازنند و مردم را به قناعت تشويق مي كنند ، در مملكت امام زمان با باتوم حجاب بر سر دختران مي كنند و خود در سواحل درياي آنتاليا ديده مي شوند ، در مملكت امام زمان مردم را به زيارت جمكران مي فرستند و خود را به نيويورك،در مملكت امام زمان استاد به شاگرد دختر تجاوز مي كند و دختر گناهكار ميشود ، در مملكت امام زمان خيلي چيزها شدني است حتي چيزهائي كه به ذهن خود امام زمان هم نمي رسد كه اگر به ذهن ايشان خطور مي كرد ديگر ...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

مدتیست در برخی محافل غیر رسمی سخن از فردی به نام علی یعقوبی مبنی بر اینکه مشائی و تیم احمدی نژاد از وی خط می گیرند در میان است. علیرغم اینکه شخص مشایی ارتباط با این فرد را رد کرده است و ادعا نموده که چنین فردی را نمی شناسد[1] اما همچنان از این فرد به عنوان پدر معنوی تیم احمدی نژاد نام برده می شود و بسیاری بر این باورند که خط دهی اندیشه های مهدویت و موضوع ظهور و آخرالزمان که از سوی این تیم به کرّات مطرح شده است ( برخی آن را حجتیه نوین خوانده اند) و بعضا نیز جنجال های مختلفی را در پی داشته از سوی این فرد به این جریان تزریق می شود. اما علی یعقوبی کیست ؟ و با توجه به اینکه بسیاری اندیشه های این فرد را انحرافی خوانده و خواستار برخورد با وی شده اند و بارها وی در سخنرانی هایش اساس برخی تشکیلات جمهوری اسلامی از جمله مجلس خبرگان را به شدت نفی نموده است و آنان را به مناظره فراخوانده اما تا به حال هیچگونه برخورد جدی از سوی دستگاه های امنیتی با وی نشده است، اگر چه برخی عنوان کرده اند که وی به مشهد تبعید شده است اما چگونه است اگر اندیشه های این فرد انحرافیست وی را به جای تبعید به یک روستا یا شهر دور افتاده به شهری مذهبی مانند مشهد تبعید کرده اند؟ دستگاه های امنیتی از چه چیز در هراسند ؟ آنچنان که خود علی یعقوبی از سوابقش گفته است [2] وی متولد 1344 در تهران و فرزند زین العابدین یعقوبی است که در سال 61 توسط سازمان مجاهدین خلق ترور می شود[ پدر وی از اعضاء انجمن حجتیه بوده (منابع تائید نشده) و علی یعقوبی شوهر خواهر رامین مهمان پرست است] ، وی پس از اخذ دیپلم در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی مشغول به تحصیل می‌شود بعد از مدتی تحصیل را رها کرده و به دنبال علوم غریبه می رود ، علی یعقوبی در خصوص ترک رشته پزشکی و ورود به این عرصه در یکی از جلسات سخنرانیش در سال 81 می گوید: « حدود پانزده سال پیش من هم مشغول زندگی خودم بودم بهترین موقعیت‌ها را داشتم ایام محرم شد کتاب منتهی الامال را برداشتم که بخوانم رسیدم به این جمله -خیلی هم سخت گریه می‌کنم بنده- رسیدم به این جمله که اسب امام حسین (صلوات الله علیه) تنها به سوی خیمه ها برگشت. یک دفعه گفتم: بله! دوباره خواندم سه بار خواندم از تمام صفحه‌های که نوشته شده بود،‌ ترسیم شده بود گذشتم از این صحنه نتوانستم عبور کنم گفتم: دیگر نمی‌توانم طاقت بیاورم. درس پزشکی می‌خواندم رها کردم. موقعیت‌هایی داشتم همه را کنار گذاشتم گفتم دیگر نمی‌توانم، من به زندگی خودم مشغول باشم و اسب مولای من تنها برگشته باشد، این ماجرا اثر عجیبی گذاشت، پیمان بستم تمام زندگیمان را، تمام وجودمان را برای مولایمان قراربدهیم » و از آنجایی که تصویر خوبی از جامعه روحانیت نداشته است خود شخصا به مطالعه در علوم دینی روی می آورد . او در پاسخ به منتقدانش که می گویند از کجا سواد دینی را آموخته است می گوید :« مباحث من از معلمی گمنام است که نام و نشان او گم است. بعضی سوال می‌کنند معلم شما کیست؟ در جواب عرض می‌کنم معلم من کسی است که این مطالب را مطرح می‌کند چه کسی می‌تواند این مطالب را مطرح کند؟ شاید کسی بگوید یک آدم معمولی. می‌گویم باشد شما اینطور فکرکن. شاید کسی بگوید یک عالم. می‌گویم شما هم این طور فکر کن. شخص را با صفت بشناسید نه با اسم. اسم گذرا است و موقت است سیمای انسان در عوالم ثابت است ، معلم بنده مدتی است که شهید شده است و از غیر او هم مطلب نمی‌گیرم ،معلم بنده 1400 سال است که شهید شده است»[3][4]،[5] یعقوبی علیرغم اینکه از هیچگونه سواد حوزوی برخوردار نبوده است در اوایل سال 80 ابتدا با برگزاری جلسات سخنرانی برای دانشجویان، بسیجیان، و هیئت های عزاداری ، کم کم افرادی را به دور خود جمع می کند و به طرح مباحثی همچون توحید، ولایت و عوامل غیبت و ... می‌پردازد. پس از آنکه مراسمات سخنرانی وی با استقبال بسیار زیادی روبرو می‌شود ، جلسات خود را به صورت سخنرانی هفتگی ادامه می‌دهد وافرادی از قشر جوان، نهادها و ارگانهای مختلف در این جلسات شرکت می‌کنند.[یکی از دلایلی که دستگاه های امنیتی از بازداشت وی در هراس هستند این است که یعقوبی نفوذ بسیار بالایی در میان هیئت های عزاداری و برخی بسیجیان و حزب اللهی ها دارد ]. بسیاری از طرفداران وی بر این باورند که علی یعقوبی دارای انرژی های خاصی است که می تواند با آن کارهای عجیبی انجام دهد و در برخی جمله های وی در سخنرانی هایش که در ادامه نوشتار به آن اشاره می شود خودش این موضوع را علناً مطرح میکند و مخالفانش که بیشتر می توان در طیف روحانی یافت به این موضوع اشاره کرده اند که یعقوبی با اجنه ارتباط دارد و آنها را به تسخییر خود در آورده است. حاصل سخنرانی‌های وی به صورت جزواتی با عنوان نظام عالم (85 جزوه) و نظام بشر (44 جزوه) و به سوی ظهور (20 جزوه) و همچنین کتابی با عنوان چهل شب با کاروان حسینی (حدوداً پانصد صفحه) منتشر شده است.این سخنرانی ها در سایتی متعلق به وی به نام « ظهور» وجود دارد. سخنرانی های یعقوبی در راستای نظریه های «آخر الزمانی» و را هکارهای «فراهم آوردن شرایط ظهور» است . یعقوبی بارها روحانیت را به مناظره فراخوانده و در سخنرانی های متعدد گفته است : « من مسائلی را مطرح می کنم که در تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام گفته نشده و کسانی که مدعی اسلام شناسی هستند نیزاز آوردن مثل آن و یا تکمیل آن عاجز هستند» ،« اگر صد عالم، صد شبانه‌روز زحمت بکشند و بخواهند درباره حنیفیت سخن بگویند به اندازه‌ای که وی فی البداهه در این باره حرف دارد مطلب نخواهند داشت» وی می گوید : «وقتی به آقایان می‌گوییم شما اسلام شناس نیستید می‌گویند: نه هستیم. هستید؟ جداً می‌گویند؟ باشد خداوند اوج اسلام را دین مرضی مطرح می‌کند، یکی از آقایان قم بیاید و دین مرضی را توضیح دهد، هر چقدر هم مهلت بخواهد دارد.» اما آنچه بیشتر از همه خشم روحانیت را برانگیخته است و موجب شده است که بگویند اندیشه های اسلام منهای روحانیت مشایی متاثر از گفته های این فرد می باشد به این دلیل است که یعقوبی بارها در سخنرانی های خود با صراحت گفته است :« پایه (محور) کار ما استنادات قرآنی و حدیث نیست پایه (محور) کار ما دیده‌ها و یافته‌ها هست. این روش که عرض کردم خدمت شما طبق راهنمایی قرآن دنبال کردیم. قرآن دعوت به این روش می‌کند. معارف این نیست که بنشینم یک آیه قرآن را بخوانیم در موردش بحث کنیم ببینیم چه می‌فهمیم بهره‌ای که از این طریق انسان می‌برد بسیار اندک است باید طبق آدرسهای قرآن، انسان حرکت کند و برود در صحنه، عملاً ببیند که در جای جای عالم چه چیزی قرار داده شده است.»[6] « بنده به لحاظ دیده‌ها در عوالم بالاتر عرض می‌کنم نیازی نیست، هیچ نیازی نیست»[7] اگر چه علی یعقوبی بارها در سخنرانی خود اظهار داشته است که از سوی سید علی خامنه ای تائیدیه دارد و منتقدانش این را رد کرده اند اما هیچگاه این موضوع از سوی دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران تکذیب نشده است ، یعقوبی خود را مرید سید علی خامنه ای معرفی کرده است اما مخالفانش می گویند : « مقام معظم رهبری شخصیتی دارد که محبوب همه است و اگر کسی بر خلاف این جریان محبوبیت شنا کند ، خودش منفور خواهد شد. لذا مجبور است که چنین بگوید.دوم این که چنان که از ادعاهای منتشره از سوی پیروان وی نیز مشهود است، مقام معظم رهبری نردبانی است برای تایید مرام و شخصیت وی. چنان که بارها ادعا شده است مقام معظم رهبری علی یعقوبی را تایید کرده است در حالی که تا کنون هیچ مستندی در این زمینه ارائه نشده است.» اما مشخص نیست چرا با این همه جنجالی که (البته به صورت خاموش) وی در میان روحانیون به راه انداخته است و حتی گفته است :«مجلس خبرگان مقوله‌ای است بسیار منفی، بسیار زشت بسیار جهنمی.» اما هیچگاه هیچ برخوردی از جانب دستگاه های امنیتی با وی نشده است ، شاید بتوان حمایت سید علی خامنه ای از وی را به این خاطر دانست که یعقوبی در چند سخنرانی خود در دفاع از جایگاه سید علی خامنه ای اظهار داشته : «عموم طرفداران ولایت فقیه آقا را به عنوان ولی فقیه قبول دارند و می‌گویند که چون مجلس خبرگان تعییین کرده است ولی برای بنده این طریق نه قداست دارد و نه مشروعیت، آقا را به خاطر آن جنبه و معنای دوم قبول دارم چون تائیدات را از ورای عالم ارواح در مورد ایشان می‌بینم....بعد از رهبر معظم انقلاب- این خبر صحیح و یقینی است- امام علیه السلام قسم خورده‌اند که دیگر هیچ روحانی ای را به عنوان سرپرست جامعه قرار نمی‌دهند… ولایت فقیهی که بخواهد بر فقاهت استوار باشد مدعیان زیادی خواهد داشت. هر ننه قمر هم هوس می‌کند و می‌گوید چرا آقا ولی فقیه باشد و من نباشم....شاید بفرمائید رضایت امام را ازکجا متوجه می‌شوید؟ عرض می‌کنم در ملکوت رضایت امام به صورت یک نوری دیده می‌شود.» اما مخالفان وی به دفعات اشاره کرده اند که این ها می خواهند از رهبری پلی بسازند و بعد از اینکه به مقاصد خود رسیدند ، ریشه وی را نیز خواهند زد . به هر روی جلسات سخنرانی علی یعقوبی در حال حاضر نیز با استقبال بیشتری از قبل ادامه دارد و هنوز هیچ کدام از دستگاه های امنیتی توان برخورد جدی با این فرد را نداشته اند.(منبع : احسان سلطانی شنبه 10 اردیبهشت )1390